آمد آن مجنون به دق الباب یار ۱
سخت زد بر در که گشتم بی قرار
.................................
گفت لیلی کیستی ای ناتوان
از چه رو اینگونه میداری فغان
...................................
گفت لیلی را که مفتونت منم
گرده گردان گردونت منم
.............................
هر چه ام در کوی نازت با نیاز
آمدم ای لیلی عاشق نواز
................................
گفت لیلا کیستی نامت بگو
از پس در نام ناکامت بگو
...................................
گفت من هستم که مجنون خواهیم
هم دل و هم دیده پر خون خواهیم
.........................................
گفت لیلا چون منت آمد میان
پس برو با ما میامیزی؛ ممان
..................................
روز دیگر باز آمد بوالعجب
همچنان زار و نزار و تشنه لب
....................................
باز بر در زد که این بار آمدیم
بر تو ای دلدار؛ سربار آمدیم
................................
گفت لیلی! چند تن عاشق شدید؟
عشق یک تن را دو تن شایق شدید؟
......................................
گفت نی آن من که گفتی کوست آن
ما شد اینک جمع تو با اوست آن
..............................
گفت لیلا باز هم خود دیده ای؟
پس برو ای آنکه ما! بگزیده ای
.......................................
رفت مجنون تا دمی دیگر رود
تا دگر بار از دری دیگر شود
.....................................
روز سوم ناله می زد بس عیان
بر سر و صورت زنان بر دیدگان
.................................
بر در یار جفا کار آمد او
بر در لیلای عیار آمد او
...........................
کرد دق الباب و هی نالید او
صورتش بر کنج در مالید او
....................................
گفت لیلا کیست آن در پشت در
پس چرا نالد همی آن در به در
.....................................
گفت مجنون این تویی من کیستم
این که بر در می زند من نیستم
....................................
هم تویی کو آمدی در پشت در
هم تویی این عاشق بی بال و پر
......................................
حضرتت باشد کی ام من ای عیار؟
هم تو معشوقی و هم عاشق تبار
........................................
هم یحبهم هم یحبانه ۲ تویی
باز کن در! بر در خانه تویی
....................................
گفت لیلا حال ای هم شان من
چون شدی من پا بنه در جان من
........................................
سوختم از سوزش هیهای تو
هم منم مجنون و هم لیلای تو
...................................
۱-این مثنوی کوتاه در ساعت ۲ بامداد یکشنبه ۹ آبن ماه ۹۲ سروده شده است.
۲- اشاره ای لطیف به آیه شریفه «یحبهم و یحبونه».
2- سیر اندیشههای مدیریتی
۵) تعاریف معنویت درکار
ردیف |
تعریف معنویت درکار |
ارائه دهنده |
عناصرکلیدی تعریف |
1 |
دربرگیرنده مفهومی ازاحساس تمامیت (wholeness) ٬ پیوستگی (connectedness) در کار و درک ارزش های عمیق در کار . |
گیبسون ف. |
احساس عمیق وابستگی متقابل هر چیز / کار با معنا |
۲
|
دربرگیرنده تلاش برای جستجو و یافتن هدف غایی دریک فرد برای زندگی کاری ٬ به منظور برقراری ارتباط قوی بین فرد و همکاران و دیگر افرادی که به نحوی در کارش مشارکت دارند و هم چنین سازگاری یا یگانگی بین باورهای اساسی یک فرد با ارزش های سازمانش . |
میترف و دنتون |
کارهدفمند / ارتباط مؤثر با همکاران / هم سویی بین ارزش های فردی و ارزش های سازمانی |
3 |
درک و شناسایی بعدی از زندگی کاری یک فرد که دورنی و قابل پرورش است و به واسطه انجام کارهای با معنا درزندگی اجتماعی پرورش می یابد . |
آشموزو داچون |
ارتباط مؤثر با خویشتن خویش / کار با معنا / حساسیت نسبت به دیگران |
4 |
سفری به سوی یک پارچگی شفع و معنویت برای افراد و سازمان که جهت کمال و پیوستگی در محیط کار را فراهم می آورد |
گی بنز |
تلفیق زندگی کاری و زندگی معنوی / جهت یابی / کمال یابی / احساس یگانگی با هرچیزی |
5 |
نیرویی الهام بخش وبرانگیزاننده جهت مداوم برای یافتن معنی و هدف در زندگی کاری ٬ درک عمیق و ژرف از ارزش کا ر٬ زندگی٬ پهناوری عالم هستی ٬ موجودات طبیعی و نظام باور شخصی . |
میرز |
دربرگیرنده ابعاد وجودی انسان / بعد معنوی جزیی از ابعاد معنویت است . |
6
|
حالات معینی از فرد که به وسیله ابعاد فیزیکی (physical) ٬ عاطفی (Affective) ٬ شناختی (Cognitive) ٬ میان فردی ٬ ( inter personal) ٬ معنوی (Spiritual) ٬ عرفانی (Mystical) ٬ وصف پذیر است . بعد فیزیکی؛ احساس وهیجان فیزیکی که بیان وضعیتی مطلوب از انگیزش و انرژی مثبت است . بعد عاطفی ؛ اثرمثبتی که همراه با احساس عمیقی از لذت وبهزیستی همراه است . بعد شناختی ؛ داشتن احساس تأیید و تصدیق خودآگاهی از هم نوایی بین ارزش ها وباورهای فرد با کارش وباور داشتن به این که برای کاری با معنا استخدام شده و ناظر به هدف متعالی است .بعد میان فردی ؛ شامل احساس اتصال و پیوند با دیگران و داشتن اهداف مشترک با آنان .بعد معنوی ؛ احساس اتصال و پیوند با چیزی فراتراز خود ٬ مثل قدرتی برتر ٬ عالم هستی یا طبیعت بشری.بعد رازورانه ؛ احساس کمال و تعالی ٬ حیات وحضور درلحظه توصیف می شود . |
اسکراپینک و کینجرسکی
|
دربرگیرنده ابعاد وجودی انسان / بعد معنوی جزیی از ابعاد معنویت است . |
7 |
دربرگیرنده سلامت (Health) ٬ شادکامی (Happiness) ٬ فرزانگی (Wisdom) ٬ موفقیت (Success) و رضایت با معنی (FulfiUment) . |
دنیس و همکاران |
شاخص های رشد وتوسعه معنویت ؛ امید ٬ آرامش٬ نشاط ٬ رضایت با معنی |
ماهیت انسان[1] |
معنویت، فراگیر و بخش ذاتی و درونی از ماهیت انسان است |
محتوی کار[2] |
محتوی کار موجب میشود انسان تجربههای شخصی گوناگون کسب کند |
زمینه کار[3] |
زمینه کاری؛ 1) در حال بدتر شدن، 2) تغییرات آن سریعتر از هر زمان دیگر زمینه کاری کنونی، برای روح انسان زیانآور است |
ابعاد سطوح |
بیرونی |
درونی |
فردی |
- رفتارهای قابل مشاهده - نمادها و گفتمان معنوی - معنویت و بهبود مسیر شغلی - پژوهشهای تجربی : مانند؛ (خوب بودن، اثربخشی در کار، انگیزش) |
- مراقبه و نیایش خصوصی - ایجاد نگرشهای معنوی نسبت به کار و همکاران - باورهای عمیق درباره ماهیت و ذات خدا، هستی، انسانیت، نظم / بینظمی، لطف و غیره. |
سازمانی |
- ویژگیهای ساختاری (مثل؛ سلسلهمراتب اختیار، سیستمهای پاداش، مقیاسها) - اهداف معنوی (سهامداران چندجانبه، پیامدهای غیرمادی) - راههای معنوی (مشارکتی، در اوقات فراغت) - مرزها / بیان خطمشیهای معنویت در محیط کار - پرورش معنویت فردی (از نظر زمان و مکان) |
- اصول سازماندهی (مثل اصول سازماندهی ارائه شده توسط میترف و دنتون) - برنامههایی درباره ارزشها - اوضاع و احوال، نگرشها - تاریخچه و رسالت و مأموریت سازمانی - فرهنگ، داستانها، اسطورهها |
...........................
1) بود در شهری کفن دزدی سکون
در کفن دزدی بدی اهل فنونداد و بیداد ز تاریکی شب ،
همه جا تاریک است! دگر از روشنی صبح نگویند سخن.
ظلمتی هست و دگر هیچ به غیر از ظلمت.
همه اندر خوابند و چه خوابی ست چنان ماتم زا! نقش ها بر آبند.
نقش قرصی از نان، قرصی از نان جوین سیه خاک زده؛
که به ذهن کودک، کودکی لخت و سیاه.
که به پایش کفشی نیست به جز پارچه ای،
بی خبر از شکم عده ای از هم نوعان،
که پس از صرف غذایی کامل، جهت هضم غذا، دسری هر چند ناچیز تناول کردند.
سالها مانده ولی!
همه اندر خوابند. و چه خوابی ست چنان ماتم زا، نقش ها بر آبند.
نقش خورشید که نقشی ست سترگ،
ز فراوانی شب، به مثل چون تن کرمی شب تاب. سوسویست که شاید ز نسیمی بشود اندر خواب.
همه اندر خوابند و چه خوابیست چنان ماتم زا، نقش ها بر آبند!!
. .......................................................
کودکی لاغر و سیاه زمانی که در چهارراه زندگی به دیگران برای تیمن فال حافظ می فروخت الهام من برای سرودن این شعر بود.