1- تحول ، مدیریت و مدیریت تحول :
مفاهیم :
الف: تحول:
تحول به عنوان یک امر ذاتی در وجود انسان ها و در مجموعه حیات طبیعی و حتی غیر طبیعی وجود دارد و با گذر زمان و با تأثیر و تأثرات جانبی، لحظه به لحظه، تحولاتی بر موجودات عالم عارض می گردد که سرمنشأ آن، ذات حضرت باری تعالی است. ایمان و اعتقاد و باور به اینکه اساس و بنیاد هرگونه تحول منجر به پیشرفت را با اراده حضرت باری تعالی و به سوی او و ساختن جامع های توحیدی و الهی با حاکم شدن ارزش های الهی واسلامی، مبنا و جهت گیری تحول مطلوب را نشان می دهد، می دانند.
راز ماندگاری و تعالی بشر در تحول مطلوب است. از دیدگاه مقام معظم رهبری تحول یعنی عدالت، اخلاق و معنویت و رشد معنوی و عواطف انسانی حاکم بر هر شاخصه مؤثر بر تحول است.در تبیین مفهوم تحول از منظر مقام معظم رهبری، کلید واژه ها و جمله های مورد نظر معظم له مطرح گردیده است:
1) تحول در مقابل توقف، ایستایی و رکود است.
2) تحول به معنای آنارشیسم، هرج و مرج طلبی، ساختار شکنی و شالوده شکنی نیست.
3) رکود با ثبات اجتماعی تفاوت دارد. رکود در جامعه نامطلوب است، ولی ثبات اجتماعی و برخوردار از
تحولات صحیح و سریع هم مثبت است و هم برای جامعه ما اجتناب ناپذیر.
4) تحول مثبت و مطلوب، همراه پویایی، نشاط، نوآوری، آزاد فکری و آزاداندیشی است.
نظام مقدس جمهوری اسلامی، متکفل امر بسیار مهم تحول معطوف به آرمانهای توحیدی و گسترش و استقرار آن در جهان است؛ حرکتی که امام بزرگوار آغاز نمود و توسط مقام معظم رهبری، مهندسی و مدیریت آن به درستی و با دقت دنبال می شود. ملت ما دارای هویت مستقل با علائم و شاخصه های توحیدی است و عنصر اصلی فرهنگ و اعتقادات و باورهای ملت ما را اسلام شکل داده است و هرگونه تحول و اصلاح، باید در همین قلمرو و چارچوب معنا و مفهوم پیدا کند. نمی توان در جریان تحول، اختلاط و التقاط هویتی، بویژه در نظامات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در کلان جمهوری اسلامی (اهداف، سیاست ها و برنامه ها و...) را پذیرفت.
مطلب فوق اشاره به جریان فکری و سیاسی مدعی اصلاحات در کشور است که با نیم نگاهی به اسلام، مبنای هرگونه تحول را در سبد لیبرالیسم و نظام لیبرال _ دمکراسی جستجو می کند. سرمشق گیری از مدیریت تحولات غربی و لیبرالی با مبانی و شاخصه های ویژه اسلامی، هیچ گاه سر سازش و همزیستی پیدا نخواهد کرد؛ ضمن اینک همواره باید از تجربیات مثبت بشری در جریان تحول و مدیریت تحول استفاده و بهره برداری نمود.
ب- مدیریت
ظهور سازمانهای اجتماعی و گسترش روزافزون آنها یکی از خصیصه های بارز تمدن بشری است و به این ترتیب و با توجه به عوامل گوناگون مکانی و زمانی و ویژگیها و نیازهای خاص هر جامعه هر روز بر تکامل و توسعه این سازمانها افزوده می شود .بدیهی است هر سازمان اجتماعی برای نیل به اهدافی طراحی شده و برای رسیدن به این اهداف نیاز به راهبری دارد که بر اساس ساختاری که آن سازمان اجتماعی دارد باید نوعی مدیریت را برای نیل به آن اهداف پی ریزی و اعمال کند.
مدیریت فرایند به کارگیری مؤثر و کارآمد منابع مادی و انسانی در » لذا با توجه به آنچه گفته شد برنامه ریزی، سازماندهی، بسیج منابع و امکانات، هدایت و کنترل است که برای دستیابی به اهداف سازمانی و بر اساس نظام ارزشی مورد قبول صورت می گیرد. تعریف مذکور، مفاهیم کلیدی زیر را دربر دارد:
1. مدیریت یک فرآیند است.
2. مفهوم نهفته مدیریت، هدایت تشکیلات انسانی است.
3. مدیریت مؤثر، تصمیم های مناسبی می گیرد و به نتایج مطلوبی دست مییابد.
4. مدیریت کارا به تخصیص و مصرف مدبرانه می گویند.
5. مدیریت بر فعالیت های هدفدار تمرکز دارد
اهمیت وجود مدیر در رأس هرم یک جمع به حدی است که رسول مکرم اسلام(ص) حتی جمع سه نفره را مستلزم داشتن آن دانسته و تأکید دارند که «. در هنگام مسافرت، هرگاه تعداد مسافران به سه نفر رسید، باید یکی از آنها مدیریت گروه را بر عهده گیرد»4.
از این روست که زمین هرگز بدون حجت باقی نمانده و اولیاء الهی، خالی بودن زمین از ولی و سرپرست را باعث نابودی آن می دانند؛ فرموده گهر بار صادق اهل بیت(ع) است که: هرگاه زمین بدون امام باشد، از بین می رود.
اما از آنجا که برای موفق شدن در هرکاری به نیاز تعریفی واضح از موفقیت در آن کار است ، پس مدیریت موفق و مؤثر عبارت است ؛ از کسب اهداف سازمانی یا چیزی بیش از آن.
ویلیام جیمز در تحقیقی که در باره انگیزش انجام داد ، به این نتیجه رسید که کارکنان ساعتی ، تقریباً با میزان کاری در حدود 20 الی 30 درصد توانایی یشان می توانستند شغل خود را حفظ کنند و اخراج نشوند؛ این تحقیق همچنین نشان داد که اگر کارکنان، انگیزش بیشتری داشته باشند تفریباً با 80 الی 90 درصد توانایی خود، کارمی کنند .
پ- مدیریت تحول:
در مدیریت تحول رویکرد مدیریت باید به سمتی باشد که بهینه ترین راهکار ممکن در دستیابی به اهداف طراحی شده برای سازمان و نهاد انتخاب شده، الزامات و سازوکارهای این دستیابی نیز با توجه به مقدورات سازمانی و با کمترین هزینه و بیشترین انتفاع آماده گردد. تغییر رویکرد از واقعیت به حقیقت در اهداف سازمان با اتکا بر » : لذا مدیریت تحول عبارتست از داشته ها و منابع ، نقشه راه و مسیر، ایده آلها و مطلوبیتها ، هزینه ها و منافع و شناخت مشکلات و موانع»6
پس مدیریت تحول در ابتدا باید چهار هدف زیر را انجام دهد:
1) تحولات ضروری سازمانی ناشی از طراحی مجدد فرایند را درک کرده باشد.
2) تحولات ساختاری ضروری را برای حمایت از فرایند جدید طراحی کرده باشد .
3) برنامه ای را طراحی کرده باشد که از تغییر فرهنگی سازمان به فرهنگی متناسب با اصول نهفته در بهبود فرایند شروع شده باشد.
4) ارزیابی و تشخیص و برطرف نمودن موانع موجود در سر راه اجرای تحول در مقابل مشکلاتی که در انعکاس با این تحول ایجاد میگردد.
ویژگی های مدیر تحول آفرین:
الف) ترویج ارزش ها
ب) هدفمندی و آینده نگری
ج) صبر و تحمل، لازمه تحول
د)تخصص در امور و شناخت جایگاه اقشار
و) ابهام زدایی از اذهان عمومی»7
2. فرهنگ، تحول فرهنگی و مدیریت تحول فرهنگی
الف- فرهنگ:
فرهنگ به عنوان مقوله ای دارای گستره زیاد و متنوع از اهمیت ویژه ای در متن هر اجتماع برخوردار »است به طوری که تفاوت فرهنگ ها، تفاوت اجتماعات را به دنبال دارد. به سخن دیگر، آنچه جوامع رااز یکدیگرمتمایز می سازد، فرهنگ آنهاست. نکته قابل توجه، تاثیر و تاثر فرهنگ ها از یکدیگر می باشد که امری ناگزیر است و نتیجه ی تبادل و تعامل میان فرهنگ هاست که خود، تغییر و تحول فرهنگی را به دنبال دارد.
بنابر این، به منظور پرهیز از تبعات منفی تبادلات فرهنگی، مدیریت بر فرهنگ و به طریق اولی مدیریت تحول فرهنگی ضررورتی اجتناب ناپذیر است. از آنجا که مدیریت بایستی مبتنی بر اصولی باشد پس، مدیریت تحول فرهنگی هم نیازمند مبانی و اصولی برای اعمال و اجراست. همینضرورت موجب شد تا این تحقق با هدف دستیابی به این اصول از طریق مطالعه ادبیات مربوط به فرهنگ، توسعه فرهنگی، مدیریت فرهنگی، ... و مدیریت تحول فرهنگی صورت بگیرد»8
ب- تحول فرهنگی:
تحول فرهنگی عبارتست از: تغییر در هر یک از مولفه های تشکیل دهنده و موثر در فرهنگ؛ لذا تحول »فرهنگی، پدیده ای محصور ومحدود نیست تا بتوان برای آن هدف خاصی را در نظر گرفت اما نارضایتی از وضع موجود و تقاضا برای تغییرمی تواند آرزوی شرایط بهتر را ترسیم کند که حرکت و رسیدن به آن آرزو همان هدف از تحول خواهد بود. به عنوان مصادیق؛ جنگ در کشور همسایه ، افزایش توان رسانه ها، پیشرفت علوم تجربی، نظریه های تازه علوم انسانی، ظهور دین، مدل های آموزشی و پرورشی، قیام کارگری، کودتا و انقلاب، گسترش تاثیرگزار فعالیت های ترویجی و غیره نمونه ای از این تغییرات بر اثر تغییر در مولفه های تشکیل دهنده فرهنگ است.
از آن جا که تحول فرهنگی در برش های ویژه زمانی روی می دهد و عوامل گوناگونی در آن تأثیر دارد » ، مدیریت تحول بیشتر به جهت دهی و کنترل تحول مربوط می شود گرچه در ایجاد تحول نیز می تواند نقش داشته باشد . به دیگر سخن مدیریت تحول در حوزه فرهنگ، یعنی شناخت گزاره های جریان ساز و به کارگیری گزینه های همسو برای ایجاد تحول و یا به مقصد رساندن آن با کم ترین هزینه و تلفات.
3. گزاره ها ، شرایط و مراحل مدیریت تحول فرهنگی :
1- گزاره ها عبارتند از :
1) منابع : دینی و غیر دینی : مانند مکتب قرآن و اهل بیت علیهم السلام یا مکاتب غربی و ...
2) ابزار : کتاب ، مقاله ، رسانه ، گفت و گو و ...
3) نیروها : اقشار موثر بالایی و میانی جامعه
2- شرایط عبارتند از :
1) همه خواهی تحول و اعلام نارضایتی از وضع موجود در محیط سالم
2) دغدغه شدن واقعی تحول فرهنگی خارج از اهرم های فشار مانند مشکلات اقتصادی
3) آزادی بیان علمی و جلوگیری از هوچی گری و هیاهو
3- مراحل عبارتند از :
1) عمومی ساختن نیاز به تحول
2) رصد نیروها و ابزار و توان سنجی تحرک
3) هم اندیشی یا ارایه وضعیت مطلوب در قالب برنامه
4) تحرک همه جانبه همراه با هشیاری در برابر آسیب ها
5) گزارشگیری از روند پیشرفت برای حرکت ونیز تحویل جریان تحول به نسل بعد
4. چرایی تحول فرهنگی از دیدگاه پرسشگران؟
برای آنکه بتوان تحول فرهنگی را ایجاد کرد ابتدا باید الزاما به سوالات زیر پاسخ داد:
الف - منشاء و مدل تحول فرهنگی:
1. آیا تحول از نهادهای آموزشی آغاز می شود؟
2. مدل تحول، فرد به فرد است یا گروهی ؟
3. حزبی و ارگانی است یا عمومی و عوامانه ؟
4. آموزشی است یا اجباری؟ قانون بردار است یا زمان بر؟
5. سنجه های تحول در فرهنگ چیست ؟
ب- متولیان تحول فرهنگی:
1. باید دانست چه گروهی خواستار تحول فرهنگی هستند و چه گروهی توان تحول را دارند؟
2. اساسا تحول فرهنگی در کدام بخش جامعه باید صورت بگیرد و چه کسانی صلاحیت مدیریت تحول فرهنگی را دارند ؟
3. آیا مدیریت تحول فرهنگی یک امر حکومتی است یا نه؟
4. سهم حکومت در آن چه قدر است ؟
5. آیا در حکومت اسلامی سهام دار اصلی این مدیریت ، حکومت نیست؟
6. آیا اراده ای برای این کار وجود دارد؟
پ- بودجه و امکانات
1. برنامه ریزان چه کسانی هستند؟
2. بودجه و امکانات در دست کیست؟
3. آیا دارندگان بودجه و امکانات همان مدیران تحول فرهنگی هستند یا نه؟
4. اگر پاسخ منفی است؛ آیا راه حلی برای این مسئله وجود دارد؟»10
5. نتیجه:
به نظر میرسد مدیریت تحول فرهنگی تنها با مهندسی فرهنگی قابل ایجاد و اجراست و مهندسی فرهنگی نیز یعنی چیدن همه چیز در جای خود بر اساس منشور های مورد قبول جامعه؛ به دیگر سخن فرهیختگان جامعه باید با تشخیص درد جامعه، دست به برنامه ریزی زده و با ارایه الگوهای کامل فرهنگی جامعه اسلامی که همه جوانب در آن رعایت شده باشد، مدیران را برای اجرای برنامه ها مجاب سازند و مردم را نیز همراه کنند.
آنچه که در حوزه مدیریت تحولات باید مورد توجه باشد این است که هر نحوه سیاست گذاری و فعالیت در کشور و هر گونه تغییر و تحول در جامعه، باید مبتنی بر مبانی ارزشی و فکری به عنوان جهت دهنده فعالیت ها باشد. با مبانی و ارزش های فرهنگی است که سیاست، اقتصادی، امور اجتماعی، نظامی و… هویت پیدا می کند. اگر سیاست گذاریها در نظام اسلامی، تصمیمات برآمده از این سیاستگذاریها و رفتارهایفردی و اجتماعی، حکومتی و غیرحکومتی، به تأیید نظام فرهنگی اسلام و انقلاب اسلامی رسیده باشد، قطعاً تحول منجر به پیشرفت با نگاه ویژه اسلامی محقق خواهد شد.
........................................................
پانوشتها
1- http://www.qabas.org/nashrie/Puya
2 ‐ www.daneshnameh.roshd.ir
3 ‐ www.wikipedia.fa.com
4 . - کنز الاعمال، ج 6، ص 717 ، خ 17550
5 . - نگرشی بر مدیریت اسلامی، سیدرضا تقوی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول،
تابستان 1386
6- تعریف از نگارنده
7 - محبوبه ابراهیمی، ایدئولوژی مدیریت تحول از منظر اهل بیت (ع)، منبع اینترنت
8 - www.iranculture.org ، - سید جعفر مرعشی، پژوهش بررسی و تدوین اصول و مبانی مدیریت تحول فرهنگی
9 - مرعشی ، همان با دخل و تصرف
10- www.magiran.com،عبدالرضا احمدی نژاد، مدیریت تحولات و اندیشه های نو
.........................
منابع:
1‐ http://www.qabas.org
2 ‐ www.daneshnameh.roshd.ir
3 ‐ www.wikipedia.fa.com
4 - کنز الاعمال، ج 6
5 - نگرشی بر مدیریت اسلامی، سیدرضا تقوی، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول،تابستان . 1386
6- محبوبه ابراهیمی، ایدئولوژی مدیریت تحول از منظر اهل بیت (ع) ، منبع اینترنت
7 - سید جعفر مرعشی، پژوهش بررسی و تدوین اصول و مبانی مدیریت تحول فرهنگی،www.iranculture.org
8- عبدالرضا احمدی نژاد، مدیریت تحولات و اندیشه های نو www.magiran.com
آن قبله تابعین، آن قوه اربعین، آن آفتاب پنهان، آن هم نفس رحمان، آن سهیل یمنی: اویس قرنی رضی الله عنه، قال النبی صلی الله علیه و سلم: اویس القرنی خیر التابعین باحسان و عطف. ستایش کسی که ستاینده او رحمه للعالمین بود. و نفس او نفس رب العالمین بود. به زبان من کجا راست آید؟ گاه گاه خواجه انبیا علیهم السلام روی سوی یمن کردی و گفتی انی لاجد نفس الرحمن من قبل الیمن. یعنی نسیم رحمت از جانب یمن مییابم و باز خواجه انبیا(ع) گفت که: فردای قیامت حق تعالی هفتاد هزار فرشته بیافریند در صورت اویس تا اویس را در میان ایشان به عرصات برآورند و به بهشت رود تا هیچ آفریده، الا ماشاء الله واقف نگردد که در آن میان اویس کدام است. که چون در سرای دنیا حق را در زیر قبه تواری عبادت میکرد و خویش را از خلق دور میداشت تا در آخرت نیز از چشم اغیار محفوظ ماند که اولیائی تحت قبایی لایعرفونم غیری. و در اخبار غریب آمده است که: فردا خواجه انبیا علیه السلام در بهشت از حجره خود بیرون آید چنانکه کسی مر کسی را طلب کند خطاب آید که: که را طلب میکنی؟ گوید: اویس را.
آواز آید که: رنج مبر که چنانکه در دار دنیا وی را ندیدی اینجا نیز هم نبینی.
گوید: الهی کجاست؟ فرمان رسد که: فی مقعد صدق.
گوید: مرا نبیند.
فرمان رسد : کسی که ما را میبیند، تو را چرا ببیند؟
.................................................................
محامد او بسیار است و فضایل وی بی شمار. در ابتدا شیخ ابوالقاسم گرگانی را رضی الله عنه ذکر آن بوده ست. مدتی که میگفته است اویس، اویس، اویس!ایشان دانند قدر ایشان. وسخن اوست که گفت: من عرف الله لایخفی علیه شیء. هرکه خدای را شناخت هیچ چیز بر او پوشیده نیست.
دگر معنی آن است که هر که بشناخت تا شناسنده کیست.
دیگر معنی آن است که هر که اصل بدانست فروع دانستن آسان بودش که به چشم اصل در فروع نگرد.
دیگر معنی آنست که خدایرا به خدای بتوان شناخت که عرفت ربی بربی پس هرکه خدایرا به خدای داند همه چیز میداند.
.................................................................
او گفت: اگر تو خدایرا تعالی پرستش کنی به عبادة آسمانها و زمینها از تو به نپذیرند تا باورش نداری. گفتند: چگونه باورش داریم. گفت: ایمن نباشی بدانچه تو را فراپذیرفته است و فارغ نبینی خویش را تا در پرستش او به چیزی دیگرت مشغول نباید بود.
................................................................
گفت: هر که سه چیز را دوست دارد دوزخ بدو از رگ گردنش نزدیکتر بود: طعام خوش خوردن و لباس نیکو پوشیدن و با توانگران نشستن.
.............................................................
و سخن اوست که: علیک بقلبک. بر تو باد به دل تو. یعنی برتو باد که دایم دل حاضر داری تا غیر در او راه نیابد.
........................................................
و سخن اوست که «السلامة فی الوحدة» سلامت در تنهایی است و تنها آن بود که فرد بود در وحدت و وحدت آن بود که خیال غیر درنگنجد تا سلامت بود. اگر تنها به صورت گیری درست نبود که الشیطان ابعد من الاثنین. حدیث است.
.............................................................
اویس را گفتند: رضی الله عنه که دراین نزدیکی تو مردی است. سی سال است که گوری فرو کرده است و کفنی درآویخته و بر سر آن نشسته است و میگرید و نه به شب قرار گیرد و نه به روز.
اویس گفت: مرا آنجا برید تا او را ببینم.
اویس را نزدیک او بردند. او را دید زرد گشته و نحیف شده و چشم از گریه در مغاک افتاده. بدو گفت:یا فلان شغلک القبر عن الله ای مرد سی سال است تا گور و کفن تو را از خدای مشغول کرده است و بدید هر دو باز مانده ای و این هر دو بت راه تو آمد ه است. آن مرد به نور او آن آفت در خویش بدید، حال بر او کشف شد، نعره ای بزد و در آن گور افتاد و جان بداد. اگر گور و کفن حجاب خواهد بود حجاب دیگران بنگر که چیست و چندست.
..........................................................
نقل است که اویس یکبار سه شبانه روز هیچ نخورده بود. روز چهارم بامداد بیرون آمد. بر راه یک دینار زر افگنده بود. گفت: از آن کسی افتاده باشد. روی بگردانید تا گیاه از زمین برچیند و بخورد. نگاه کرد، گوسفندی میآمد. گرده گرم در دهان گرفته پیش وی بنهاد. گفت: مگر از کسی ربوده باشد. روی بگردانید. گوسفند به سخن آمد. گفت: من بنده آن کسم که تو بنده اویی. بستان روزی خدای از بنده خدای.
گفت دست دراز کردم تا گرده برگیرم، گرده در دست خویش دیدم گوسفند ناپدید شد.
.......................................................
نقل است که همسایگان او گفتند ما او را از دیوانگان شمردیمی. آخر از وی درخواست کردیم تا او را خانه ای ساختیم بر در سرای خویش. و یک سال و دو سال بسرآمدی که او را وجهی نبودی که بدان روزه گشادی. طعام او آن بودی که گاه گاه استه خرما برچیدی و شبانگاه بفروختی و در وجه قوت صرف کردی و بدان افطار کردی و اگر خرما خشک یافتی نگاه داشتی تا روزه بدان گشادی و اگر خرما خشک بیشتر یافتی استه خرما بفروختی و به صدقه بدادی. و جامه وی خرقه کهنه بود که از مزبلها برچیدی و پاک بشستی و برهم دوختی و با آن میساختی. عجبا! کار نفس خدایی از میان چنین جائی برآید وقت نماز اول بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی. گفتی: ساقهای من باریکست. خردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای.
......................................................
در آخر عمر چنین گفتند که سفیدی برو پدید آمد و آن وقت برموافقت امیرالمومنین علی رضی الله عنه در صفین حرب میکرد تا کشته شد. عاش وحیدا ومات شهیدا رضی الله عنه بدانکه قومی باشند که ایشان را اویسان گویند ایشان را به پیر حاجت نبود که ایشان را نبوت در حجر خود پرورش دهد بی واسطه غیری چنانکه اویس را داد. اگرچه به ظاهرا خواجه انبیا را ندید اما پرورش ازو مییافت، نبوت او رامیپرورد و حقیقت هم نفس میبود. و این عظیم عالی مقامی است تا که را آنجا رسانند واین دولت روی به که نماید. ذلک فضل الله یوتیه من یشاءالله ذوالفضل العظیم.
ابویزید طیقور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید بسطامی ملقب به سلطان العارفین بزرگترین عارف قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف است که در سالهای ۱۶۱ تا۲۳۴ می زیسته (مطابق با قول صحیحتر متوفی بسال ۲۶۱ه.ق).
بایزید بسطامی که به حق او را باید سلطان العارفین گفت، یکی از پیش تازان مکتب تصوف و عرفان است. او در حالی که از توحید سخن میگوید، با مطرح ساختن عشق الهی مردم را به محبت به دیگران و دوست داشتن همه آفریدگان خدا تشویق میکند. بایزید مکتب انسانیت را تحت لوای عرفان در زمانی شروع کرد که مبارزه ی فرهنگ بیگانه خاطر ایرانیان را نگران ساخته بود.او با سخنان بدیع خود فرهنگ ایرانی را از دستبرد اجانب دور نگاه داشت.
شخصیت عارف بزرگ، بایزید بسطامی بسیار پر رمز و راز است زیرا پس از گذشت قرون متمادی، هنوز کلیه ابعاد و وجوه اخلاقی و عرفانی اش بر اهل علم و معرفت و فضل و کرامت، عیان نشده است، گرچه عارفان نامی چون: ((جنید بغدادی، منصور حلاج، شهابالدین سهروردی، ابوالحسن خرقانی، فریدالدین عطار نیشابوری ، سنایی، محمد غزالی، محیالدین ابن عربی، نجمالدین کبری، مولوی و ...)) شخصیت وی را ستودهاند ولی کیفیت زندگی معنوی بایزید و بیان گونه های مختلف و متفاوت منتسب به ایشان به نحوی که از وی چنان اسطوره ی عظیمی ساخته اند که شناخت عرفان نظری و علمی بایزید کارآسانی نیست بهویژه آن که در شناخت و معرفی کلام خلاق اساطیری اش در حکمت متعالیه راه درازی در پیش است.
..............................
آن خلیفة الهی، آن دعامة نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجةالخلایق اجمعین، آن پخته جهان ناکامی، شیخ بایزید بسطامی رحمةالله علیه، اکبر مشایخ و اعظم اولیا بود، و حجت خدای بود، و خلیفه بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد، و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود و در اسرار و حقایق نظری نافذ، و جدی بلیغ داشت، و دایم در مقام قرب و هیبت بود. و غرقه انس و محبت بود پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت، و روایات او در احادیث عالی بود، و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را گفتند که در این شیوه همه او بود که علم به صحرا زد و کمال او پوشیده نیست، تا به حدی که جنید گفت: بایزید در میان ما چون جبرائیل است در میان ملائکه.
........................................
نقل است که چون مادرش به دبیرستان فرستاد، چون به سورة لقمان رسید، و به این آیت رسید ان اشکرلی و لوالدیک خدای میگوید مرا خدمت کن و شکر گوی، و مادر و پدر را خدمت کن و شکر گوی. استاد معنی این آیت میگفت. بایزید که آن بشنید بر دل او کار کرد. لوح بنهاد و گفت: استاد مرا دستوری ده تا به خانه روم و سخنی با مادر بگویم. استاد دستوری داد. بایزید به خانه آمد. مادر گفت: یا طیفور به چه آمدی؟ مگر هدیه ای آورده اند، یا عذری افتادست؟
گفت: نه که به آیتی رسیدم که حق میفرماید، ما را به خدمت خویش و خدمت تو. من در دو خانه کدخدایی نتوانم کرد. این آیت بر جان من آمده است. یا از خدایم در خواه تا همه آن تو باشم، و یا در کار خدایم کن تا همه با وی باشم.
مادر گفت: ای پسر تو را در کار خدای کردم و حق خویشتن به تو بخشیدم. برو و خدا را باش.
.....................................................
گفت: دوازده سال آهنگر نفس خود بودم، در کوره ریاضت می نهادم و با آتش مجاهده می تافتم و بر سندان مذمت می نهادم و پتک ملامت بر او میزدم، تا از نفس خویش آینه ای کردم: پنج سال آینه خود بودم به انواع عبادت و طاعت. آن آینه میزدودم. پس یک سال نظر اعتبار کردم بر میان خویش -از غرور و عشوه- و به خود نگرستن. زناری دیدم و از اعتماد کردن بر طاعت و عمل خویش پسندیدن. پنج سال دیگرجهد کردم تا آن زنار بریده گشت، و اسلام تازه بیاوردم. بنگرستم همه خلایق مرده دیدم. چهار تکبیر در کار ایشان کردم و از جنازه همه بازگشتم و بی زحمت خلق به مدد خدای، به خدای رسیدم.
...................................................................................
نقل است که یک روز میگذشت با جماعتی. در تنگنای راهی افتاد، و سگی میآمد. بایزید بازگشت، و راه بر سگ ایثار کرد تاسگ را باز نباید گشت، مگر این خاطر به طریق انکار برمریدی گذشت که حق تعالی آدمی را مکرم گردانیده است. و بایزید سلطان العارفین است. با این همه پایگاه - و جماعتی مریدان - راه بر سگی ایثار کند و بازگردد. این چگونه بود؟
شیخ گفت: ای جوانمرد! این سگ به زبان حال با بایزید گفت در سبق السبق از من چه تقصیر در وجود آمده است، و از تو چه توفیر حاصل شده است که پوستی از سگی در من پوشیدند و خلعت سلطان العارفین در سر تو افگندند؟ این اندیشه در سر ما درآمد تا راه بر او ایثار کردم.
....................................................
و گفت به سینة ما آوازی دادند که: ای بایزید! خزاین ما از طاعت مقبول و خدمت پسندیده پراست. اگر مارا میخواهی چیزی بیاور که ما را نبود.
گفتم: خداوندا! آن چه بود که تو را نباشد؟
گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی.
و گفت: به صحرا شدم عشق باریده بود. و زمین تر شده بود. چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد.
...................................................
نقل است که شیخ گفت: اول بار که به خانه خداوند رفتم، خانه دیدم، دوم بار که به خانه رفتم خداوند خانه دیدم، سوم بار نه خانه و نه خداوند خانه، یعنی در حق گم شدم. که هیچ کس نمیدانستم، که اگر میدیدم حق میدیدم، و دلیل بر این سخن آن است که یکی به در خانه بایزید شد، و آواز داد.
شیخ گفت که را میطلبی؟
گفت: بایزید را؟
گفت: بیچاره بایزید! سی سال است تا من بایزید را میطلبم، نام و نشانش نمییابم.
این سخن با ذوالنون گفتند. گفت: خدای برادرم را - بایزید - بیامرزاد که با جماعتی که در خدای گم شده اند گم شده است.
............................................................................
گفت: هرکه قرآن نخواند، و به جنازه مسلمان حاضر نشود، وبه عیادت بیماران نرود، و یتیمان را نپرسد، ودعوی این حدیث کند(که مومنم) بدانید که مدعی است.
.....................................................
چون کار او بلند شد سخن او در حوصلة اهل ظاهر نمیگنجید. حاصل هفت بارش از بسطام بیرون کردند. شیخ میگفت: چه مرا بیرون کنید؟ گفتند: تو مردی بدی. تو را بیرون میکنیم. شیخ میگفت: نیکا شهرا!که بدش من باشم.
......................................................................
نقل است که گفت: در همه عمر خویش میبایدم که یک نماز کنم که حضرت او را شاید و نکردم. شبی از نماز خفتن تا وقت صبح، چهاررکعت نماز میگزاردم. هربار که فارغ شدمی. گفتمی به از این باید نزدیک بود که صبح بدمد و تربیاوردم و گفتم : الهی من جهد کردم تا در خور تو بود اما نبود. در خور بایزید است. اکنون تو را بی نمازان بسیاراند، بایزید را یکی از ایشان گیر.
و گفت: بعد از ریاضات - چهل سال - شبی حجاب برداشتند. زاری کردم که راهم دهید. خطاب آمدم که با کوزه ای که تو داری و پوستینی تو را بار نیست.
کوزه و پوستین بینداختم. ندایی شنیدم که یا بایزید! با این مدعیان بگوی که بایزید بعد از چهل سال ریاضت و مجاهدت با کوزة شکسته و پوستینی پاره پاره تا نینداخت بار نیافت. تا شما که چندین علایق به خود بازبسته اید و طریقت را دانة دام هوای نفس ساخته اید کلا و حاشا که هرگز بار یابید. نقل است که کسی گوش میداشت وقت سحرگاهی تا چه خواهد کرد یکبار دیگر گفت الله و بیفتاد و خون از وی روان شد گفتند این چه حالت بود گفتند آمد که تو کیستی که حدیث ما کنی.
..............................................................
و گفت: آنچه روایت میکنند که ابراهیم و موسی و عیسی صلوات الله علیهم اجمعین گفتند خدایا! ما را از امت محمد گردان، گمان بری که آرزوی فضایح این مشتی ریاست جوی کردند؟ کلا و حاشا بل، که ایشان در این امت مردانی دیدند که اقدام ایشان برتحت ثری بود و سرهای ایشان از اعلی علیین برگذشته وایشان در میان گم شده.
..........................................................
و گفت: کار زنان از کار ما بهتر که ایشان در ماهی غسلی کنند از ناپاکی و ما در همه عمر خود غسلی نکردیم در پاکی.
.......................................................................
و گفت: از نماز جز ایستادگی تن ندیدم، و از روزه جز گرسنگی ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست، نه از فعل من.
......................................................................
نقل است که در آخر کار او بدانجا رسیده بود که هرچه به خاطر او بگذشتی در حال پیش او پیدا گشتی و چون حق را یاد آوردی به جای بول خون از او زایل گشتی. یک روز جماعتی پیش شیخ درآمدند، شیخ سرفرو برده بود، برآورد و گفت: از بامداد باز دانه پوسیده طلب میکنم تا به شما دهم تا خود طاقت کشش آن دارید در نمییابم.
The time to repair the roof is when the sun is shining
زمان تعمیر بام هنگامی است که خورشید در حال درخشیدن است.
جان اف کندی